خوش آمدید

اتفاقات اجتماعی

خوش آمدید

اتفاقات اجتماعی

یادی از گذشته ها

سال سی ونه بود که من از مدرسه ابوحامد شهدادبه کرمان آمدم انجا تاکلاس هفتم بیشتر نداشت 

من هم هفتم رادرشهداد گرفتم وبرای ادامه تحصیل به کرمان آمدم ودر دبیرستان سعادت ثبت نام کردم مدرسه سعادت که هنوز هست ودر آن سالنهای ورزشی ساخته اند ان موقع مدرسه ملی ومجانی سعادت نام داشت این مدرسه سابقه تاریخی دارد وبوسیله مرحوم آقای ابوالقاسم خان (سرکار آقا) ساخته وهزینه تحصیلی از بچه ها نمیگرفتند البته مدارس دیگر برای ثبت نام دوازده تومان میگرفتند اما این مدرسه با بیست پنج ریال که پول تمبر اداره فرهنگ بود پرداخت میشد بقیه مجانی بود تا کلاس دهم من در رشته ریاضی مشغول به درخواندن بودم یک روز آقای وکیل زاده مدیر مدرسه وآقای محزونی مدیر مدرسه بازرگانی وارد کلاس شدند مبصر برپاگفت ماهمه بلند شدیم وبعداز چند ثانیه ای آقای وکیل زا ده بفرما گفت ماهم نشستیم بعد آقای وکیل زاده شروع کردند به معرفی آقای محزونی واینکه مدرسه جدیدی به مدیریت ایشان باز شده بنام مدرسه بازرگانی بسیار مدرسه مفیدی است که بعداز پایان گفته های ایشان آقای محزونی شروع به صحبت در مورد این رشته ومدرسه واینکه اگر شمااز این مدرسه فارغ التحصیل بشوید فورا" میروید سرکار چون در اینجا حسابداری ومدیریت بازرگانی وحقوق تجارت تدریس میشود که همه شرکتهای تجاری نیاز زیادی به این جور اشخاص دارد فورا" شمارا استخدام میکندمن وچند نفر دیگر به طمع اشتغال فوری وناگفته نماند افرادی که از ما دراین مدرسه ثبت نام کردیم از افراد بسیار تنبل بودیم وآقای وکیلزاده هم برای اینکه از شرما خلاص بشود در مورد این مدرسه تبلیغات زیادی کردند خلاصه پرونده های مار ادادند زیر بغلمان ماهم خوشحال بمدرسه جدید رفتیم این مدرسه بعلت اینکه تازه تاسیس بود هنوز بودجه ای نداشت واداره فرهنگ هم یک ساختمان خرابه که در خیابان شاهپور سابق وخیابان شریعتی حالا کنار بانک سپه که ساختمان وقفی بود ودرآن هیچ گونه تعمیراتی نشده بو چندتا از اتاقهای سقفهای آن ریخته بود ویک حیات کوچک داشت وماهم در حدود سی نفری شدیم وبعلت نداشتن معلم تاچند روزی شاید یکماه ما بچه ماهرروز میزفتیم بمدرسه .

روزهای اول همدیگررا معرفی میکردیم وباهم رفتار معمولی میکردیم تا اینکه شخصی را مطابق اخلاق خودمان گیر باوریم وبا او دوست بشویم البته این معیارها بر اساس قد واخلاق وهیکل وچیزهای دیگری که هر کسی برای در آئین دوست یابی در نظر میگیرد .

بالاخر ه من وهوشنگ مرادی کرمانی نویسنده مشهور ایران وحتی دنیا ومحمد علی ثانی از فامیل ثانیهای کرمانی باهم دوست شدیم البته چون هر سه ما گرایش هنری داشتیم بیشتر بطرف هم کشیده شدیم هوشنگ مرادی نویسنده بود ثانی شعر میگفت والحق باتوجه به سن کمش شعرهای خوبی میگفت آقای مرادی هم که احتیاج به معرفی ندار دنویسنده ومنهم خطاطی ونقاشی را دوست میداشتم وبدون استاد تمرین زیادی میکردم ونقاشی وخط منهم در عالم بچگی بد نبود شاید همین علا قه هنری که در ما بود مارا بهم نزدیک کرد بالاخره تصمیم گرفتیم که یک روز نامه دیواری در مدرسه را بیندازیم وهمین کار را کردیم ای روز نامه خیلی گل کرد وروزانه اخبار مدرسه ومدارس دیگر ومسابقات  فوتبال ووالیبال که ان روزه در مدارس رواج داشت ودیگر هیچ ورزش دیگر ی نبود جمع آوری میشد وبوسیله مرادی بصورت خبر وموضوعات دیکر مثل تنض وچک ومطالب جدی نوشته میشد ومنهم باخط خوش ونقاشیهای زیبا روز نامه زیبا میکردم ثانی هم که اکنون حدود چهل سال هست که خبیری از ایشان ندارم خداوند هرکجا که هست سلامتش بدارد شعرهای زبائی یا میگفت ویا جمع آوری میکر د ومنهم آنهارا در روز نامه مینوشتم .

بقیه دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد