خوش آمدید

اتفاقات اجتماعی

خوش آمدید

اتفاقات اجتماعی

یادی از گذشته ها

خلاصه روز مسابقات روزنامه نگاری از طرف پیش آهنگی اعلام شد در آن زمان یک قسمت خمبی اداره فرهنگ داشت بنام پیش آهنگی که کارهای هنری اردوهای گردشگری خارج شهری ومسابقات هنری واردوهای داخل شهری بچه های دبستانی ودبیرستانی بعهده این اداره یاقسمت بود که مثلا" در بندر والی آباد بچه هارا میبردندوبچه ها خودشان چادر میزدند وبرای برنامه صبح گاهیزمین راصاف میکردیم سنگهارا برمیداشتیم  وآشپزی میکردیم وظهر یاشب باگرسنگی که در اثر خستگی کار بما دست داده بود بر سر سفره می نشستیم وبا اشتهای کامل غذامیخوردیم وشب هم مدت کوتاهی در برنامه هائی که در شب داشتیم شرکت میکردیم مثل اجرای نماشنامه واجرای برنامه موسیقی که بوسیله گروه نمایش و دسته ا رکست اجرامیشد.

واین برنامه برنامه اولیه شرکت در مسابقات خارج از شهری بود که دراین مسابقات اگر دسته یاگروهی برنده میشدندآن دسته وگروه را به یکی از استانهای زیباس ایران ودر زیباترین منطقه در پارکهای خارج شهر میبردند واین بچه هردسته وگروهی در قسمت خود مشغول به فعالیت میشد ودر اینجا اگر برنده میشدند جوائز یاکاپهائی میگرفتند مثلا" در شمال اردوگاه در چالوس بود در آن سال که ماسه نفر خیلی دلمان میخواست دراین مسابقات اول بشویم وبه اردو رامسر برویم ودراین موقع ما سه نفر هیچ شهرتی نداشتیم حتی آقای مرادی چون در آن موقع در شهرما یعنی کرمان پارتبازی زیاد بود مثلا"درهمین مسابقات یکی دوتا روزنامه بود که خیلی ارزش بالائی نداشتندولی وباید ما به اردو میرفتیم اما بعلت اینکه یادم نیست پسر یکی از رجال انموقع شهر در گروه دبیرستان پهلوی بود آن گروه را برنده وبدون خبرما اعزام کردند بعد که مافهمیدیم اعتراض کردیم وهمانطور که در هر زمان ودوره این قرار است اعتراض ما بیهوده تلقی شد وآن گروه بجای ما به چالوس رفت که بسیار باعث غصه وناراحتی ماشد وبمدرسه برگشتیم وبمربی پیش آهنگی مدرسه اعتراض کردیم واو هم چون باید با آن گروها برود بنای تعریف از روزنامه آنها کرد وماهم به اعتراض دیگر روزنامه را ادامه ندادیم هچه مدیران ومربی پیش آهنگی خواهش کردند قبول نکردیم وحتی رسما" بما گفتند پسر فلانی بود ما نمیتوانستیم کاری بکنیم وما برای جبران این کار سال آینده شمارا حتما" میبریم درجواب ماگفتیم که از کجامعلوم که سال آینده هم چنین اتفاقی نیفتد

روزنامه تعطیل شد وبخاطر رئیس مدرسه که قول هائی بماداد فقط روز نامه را مینوشتیم ودیگر در مسابقات شرکت نکردیم وهرچه مربی پیش آهنگی وحتی از اداره پیش آهنگی هم دعوت شدیم به مسابقات نرفتیم .

وفقط کارهای هنری مادر مدرسه بود آقای مرادی نماشنامه ای نوشت ومااز مدیر مرسه اجازه گرفتیم که نماشنامه را اجرا بکنیم وبکمک مدرسه شروع به تهیه لوازم نمایش کردیم حتی پیش نهاد شد که این نمایش را در سالن فلان مدرسه اجراکنیم ما قبول نکردیم ویک سالن داشتیم بطول ده متر در شش متر وپشت آن اتاقی بدو که هر دوی اینها سقف نداشتند ما اتاق پشتیرا سن نمایش کردیم وسالن راهم بکمک بچه ها نیمکت های کلاسهارا گذاشتیم و چند شب اعلام کردیم که نمایش دار یم مدرسه هم تمام معلم های کرمان را دعوت کرد از جمله رئیس فرهنگ وچند نفر از روئسای ادارات دیگر شب اول برای آنها بود وشبهای دیگر آزاد  اتفاقا" نمایشنامه خوب اجراشدکه همه مارا خیلی تشویق کردند یادم میآید که شب آخر بود وآقای نواب زاده معلم وگریمور نمایشهای مدارس بودن که ماراهم ایشان گریم میکردندآنشب به نظر میرسی مواد کم تمام شده بود ودر موقع چسباندن ریش آقای مرادی نمیدانم پشم خوبی برای ریش نداشتند واز پشم نامرغوب استفاده کردند دروسط نمایش یک دفعه من دیدیم که ریش آقای مرادی نصف آن کنده شده ودارد میافتد خواستم طوری ائرا باخبر کنم که هم نمایش بهم نخورد وهم مرادی حول نشود باهمان لهجه  دهاتی که داشتم ومرادی هم نقش کدخدارابازی میکرد گفتم ( کدخدا هی جواب داد هی گفتم ریشت داره میفته او هم متوجه حرف من شد وگفت ای بابا آدم که پیر میشه پت ریز میکه ) که صدای خنده از سالن بلند شد ودر خاتمه بخاطر این کار ما کف بلند وباصدای بلند مارا تشویق کردند. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد